Mittwoch, 14. September 2011

برساخته ی اجتماعی خوردن لاشه ها و انسان به مثابه شکارچی

برساخته ی اجتماعی خوردن لاشه ها و انسان به مثابه شکارچی  کارول جی آدامز
برگردان به فارسی : حجت صوفی
The Social Construction of Edible Bodies and Humans as Predators

آیا درنده ایم با خیر؟ در تلاش برای تعبیر خودمان به مثابه موجوداتی در طبیعت ، عده ای ابراز می کنند که ما درندگانی مانند سایر حیوانات درنده در طبیعتیم. به این ترتیب گیاه خواری امری غیر طبیعی دیده می شود و گوشتخواری سازگاری بیشتری با موقعیتمان در طبیعت پیدا می کند. حقوق حیوانات مورد انتقاد قرار می گیرد که " نمی تواند درک کند که حمایت یک گونه از گونه ی دیگر، مطابق الگوی طبیعی بقا نیست ."((ahlers 1990, 433 ناهمگونی های عمیق گوشتخواری مورد هیچ بررسی ای قرار نمی گیرند زیرا ایده ی انسان درنده با تصور نیاز ما به گوشت همخوانی دارد. در واقع، گوشتخواری میان 20 درصد حیوانات غیر انسان شایع است . آیا می توان این حقیقت را تعمیم داد و مدعی شد که دقیقا شیوه ی طبیعی چیست و آیا می توان از روی این قرائن، جایگاه انسان را براساس پارادایم ذکرشده تعیین نمود؟

دنباله مطلب را یا در منبع و یا در همین بلاگ اینجا بخوانیم.

گیاه خواری به مثابه فمنیسم  نعما هارل
برگردان به فارسی : حجت صوفی
The discourse of vegetarianism حجت صوفی
Modern Authors & Texts


برساخته ی اجتماعی خوردن لاشه ها و انسان به مثابه شکارچی/  کارول جی آدامز

برگردان به فارسی : حجت صوفی
The Social Construction of Edible Bodies and Humans as Predators
آیا درنده ایم با خیر؟ در تلاش برای تعبیر خودمان به مثابه موجوداتی در طبیعت ، عده ای ابراز می کنند که ما درندگانی مانند سایر حیوانات درنده در طبیعتیم. به این ترتیب گیاه خواری امری غیر طبیعی دیده می شود و گوشتخواری سازگاری بیشتری با موقعیتمان در طبیعت پیدا می کند. حقوق حیوانات مورد انتقاد قرار می گیرد که " نمی تواند درک کند که حمایت یک گونه از گونه ی دیگر، مطابق الگوی طبیعی بقا نیست ."((ahlers 1990, 433 ناهمگونی های عمیق گوشتخواری مورد هیچ بررسی ای قرار نمی گیرند زیرا ایده ی انسان درنده با تصور نیاز ما به گوشت همخوانی دارد. در واقع، گوشتخواری میان 20 درصد حیوانات غیر انسان شایع است . آیا می توان این حقیقت را تعمیم داد و مدعی شد که دقیقا شیوه ی طبیعی چیست و آیا می توان از روی این قرائن، جایگاه انسان را براساس پارادایم ذکرشده تعیین نمود؟
شمپانزه ها مانند بسیاری از حیوانات گوشتخوار، بسیار بهتر از انسان می توانند به صید حیوانات بپردازند .ما از آنها کندتریم. آنها مجموعه دندانی مفصلی برای دریدن پوست حیوانات دارند؛ همه ی هومی نوئید ها این مجموعه دندانی مفصل را در حوالی 3.5 میلیون سال قبل از دست داده اند، آشکارا به این منظور که توانایی آنها را با افزایش قدرت خرد کردن، در استفاده از میوه ها ، برگها، دانه ها ، شاخه ها و ساقه های گیاهان ثبات بخشد. ما توانایی کندن پوست حیوانات صید شده را با دندانهایمان نداریم، این درست است که شمپانزه ها گوشت را یک خوراک می دانند. زمانی که انسانها چون غارتگران می زیستند و روغن به سختی یافت می شد، گوشت حیوانات مرده منبع خوبی برای تامین کالری بود. این ممکن ست جنبه ی غذایی گوشت باشد که به عنوان منبع متراکمی از کالری تلقی می شد. با این وجود ما دیگر به این منابع متراکم نیازی نداریم زیرا مشکل فعلی ما نه کمبود چربی که زیادی آن است.

با ابراز اینکه خوردن گوشت طبیعی ست ، این پیش فرض شکل می گیرد که بایستی به مصرف حیوانات ادامه بدهیم از این رو که برای زنده ماندن به ان نیاز داریم و در برابر فشارهای فرهنگ های ساختگی ای که ما را از آنچه عادت راستین مان است، محروم می کنند،مقاومت کنیم ضمنا واقعیت حیوانات گوشتخوار ، بازتایید طبیعی بودن مصرف گوشت به وسیله ی ماست. اما چگونه پی به این مسئله بردیم که رفتار طبیعی چیست . دو علت برای چنین نتیجه گیری بیان می شود : نخست ساخت اجتماعی واقعیت –reality- و دیگری واقعیت های تاریخی مان که البته دو پهلوند و گاهی به آن جواز داده اند و غالبا دست کم نه تا هر مقداری، آنرا منع کرده اند.

بحث هایی که پیرامون تعیین طبیعی بودن یا نبودن کنش هایمان شکل می گیرد – البته آن روایت هایی که آنرا نه برساخته ی فرهنگ یا گروه خاصی بلکه نوعی بازگشت به عادتهای راسین مان تلقی می کند- همراه مفاهیم ضمنی ای ارائه می شوند که همواره ظن فمنیست ها را برانگیخته است. بارها استدلال شده است که انقیاد زنان طبیعی ست. این رویکرد در پی نادیده انگاری واقعیت های اجتماعی به نفع "وضعیت طبیعی" می باشد. به همین ترتیب تصور" درندگان طبیعی" نیز برساخته بودن اجتماعی خود را مخفی می کند. ما اجساد حیوانات را به شیوه ای کاملا متفاوت با بقیه حیوانات گوشتخوار –قطعه قطعه کردن ، منجمد کردن ، پختن و ترکیب نمودن با سایر خوراک ها - مورد استفاده قرار می دهیم.

گوشت برساخته ای فرهنگی ست که طبیعی بودن و اجتناب ناپذیری اش را القا می کند. زمانی که برای خوردن گوشت دلایلی الهام گرفته از زندگی حیوانات گوشتخوار، فراهم آمد، آنهایی که در کار فراهم آوردن چنین دلایلی هستند احتمالا مانند قبل به مصرف حیوانات ادامه می دهند. این گونه دلیل تراشی برای مصرف گوشت شاید از آزرده خاطری ای شکل می گیرد که در کودکی از نخستین مواجهه با روند به دست آمدن گوشت از حیوانات مرده منشا گرفته است. تصور طعم گوشت بر این دلیل تراشی مقدم است و شالوده ی پرقدرتی برای پذیرفتن آن ارائه می کند. و نسلی از آمریکایی هایی که در دهه ی بعد از جنگ جهانی دوم در آمریکا به دنیا آمدند، مورد هجوم تبلیغات صنایع گوشت و لبنیات قرار گرفتند که آنها را همچون دو گروه اساسی رژیم غذایی در زمره واجبات تصویر می کردند.از این رو هیچ تجربه ای در چشیدن و لذت بردن از خوراک حیوانی آنها را به سمت مصرف شان نکشانده بلکه ممکن ست یکسر چیزی را باور باشند که از کودکی بی وقفه درباره اش شنیده اند – اینکه حیوانات مرده برای بقای انسانها ضروری اند. ایده ی طبیعی بودن خوردن گوشت در چنین پیش زمینه ای بالیدن گرفته است. ایدئولوؤی امری مصنوعی را به مثابه موضوعی طبیعی و جبرگونه جا زده است . در واقع ایدئولوژی خودش را پشت یک مسئله ی غذایی مخفی کرده است. نحوه برخورد ما با حیوانات به گونه ای ست که اجباری در خوردنشان وجود دارد . گرچه این نحوه مواجهه و القائاتش تغییر موضع می دهد به گونه ای که حیوانات ناپدید می شوند ابراز می شود که گویی با اشکالی از خوراک برخورد داریم که گوشت نامیده می شوند. در سیاست جنسی ِ گوشت این فراشد مفهومی را که در آن حیوانات محو می گردند، ساختار مدلول غایب نامیده ام . بدن و نام شان به مثابه حیوان برای حاضر شدن در قالب "گوشت" ِ صرف غایب است. آنها اگر حضور دارند نمی توانند گوشت باشند. در نتیجه یک بدن مرده جایگزین حیوان زنده می شود و حیوانات به مدلولی حاضر ارجاع نمی شوند. بدون حیوانات گوشتی برای در کار نخواهد بود ، در عین حال ، حین خوردن گوشت غایب اند زیرا به خوراک تبدیل شده اند.

حیوانات از راه زبانی که آنها را قبل از آنکه مصرف کنندگان به خوردنشان مشغول شوند بدن های مرده بازنامگذاری می کند ،غایب می گردند ؛ مدلول غایب ما را قادر می سازد که آنها را به عنوان موجودات مستقل فراموش کنیم. کباب صرف شده از بدن خوکی جدا شده که زمانی زنده بود است. مدلول غایب هم چنین به ما توانایی مقاومت برابر تصویر حیوان زنده می دهد و سلسله مراتب منتج به برتری ما در مقابل حیوانات را همیشگی می سازد.

مدلول غایب از ایدئولوژی اسیر نمودن حیوانات ناشی می شود و آنرا تقویت می کند : این ایدئولوژی تقابل حیوان/انسان را به شیوه ی خود برقرار می سازد و ضوابطی را برای تمایز گذاری میان گونه ها برای مشخص کردن اینکه کدام هدف و کدام وسیله است و متعاقبا باور پذیر ساختن اینکه ما به خوردن حیوانات نیاز حتمی داریم، می آفریند . همزمان این ساختار حیوانات را از نظر دور نگه می دارد و مقاومتی برای زنده فرض کردنشان ایجاد می کند . با این مقصود که حضور حیوانات را از چشم اندار امیال و نیاز های انسان تفسیر کنیم : آنها را قابل استفاده و کالاهایی برای مصرف ببینیم.

بسیاری از گفتمانهای فمنیستی زمانی که در نمایان ساختن حیوانات شکست می خورند، از همین ساختار مدد می جویند.

انتولوژی بازپردازی ایدئولوژی ست. به عبارت دیگر ایدئولوژی آنچه را باید به صورت موجود شناخت، تعیین می کند : اگر زنان موجوداتی برای لذت جنسی ( یا به نظر برخی از فمنیستها، قابل تجاوز) تلقی می شوند، حیوانات موجوداتی حامل { لذت خوردن-م} گوشت به نظر می آیند. در حین تقلیل وجود شناختی زنان و حیوانات به صورت شی – object- زبان در کار محو کردن این واقعیت است که شخص دیگری در مقام فاعل/عامل/مرتکب به خشونت دست زده است. سارا هوگلند این رویه را شرح می دهد : " جان به مری آزار می رساند" تبدیل می شود به " مری به وسیله ی جان مورد آزار قرار گرفت" و بعد به " مری مورد آزار قرار گرفت" و سرانجام " زنان مور آزار قرار گرفتند" و از این رو " زنان مورد آزار واقع شده" (Hoagland 1988, 17-18) با در نظر گرفتن خشونت علیه زنان و ایجاد اصطلاح زنان مورد آزار واقع شده ، هوگلند مشاهده می کند که " اکنون آنچه مردان بر سر زنان می آورند، به عنوان چیزی شده است که گویی جزئی از طبیعت زنانه می باشد. و ما به کلی جان را از نظر دور نگاه می داریم."

تصور خوردنی بودن بدن حیوانات در روال مشابهی سامان پذیرفته است و فاعلیت انسانی را که بدن حیوانات مرده را خریداری می کند تا به مصرف برساند، پوشیده می دارد : " کسی حیوانات را به قتل می رساند تا بتوانم اجساد شان را به صورت گوشت بخورم" تبدیل می شود به " حیوانات کشته می شوند برای خوردن گوشتشان" و سپس به " حیوانات، گوشت اند" و نهایتا " حیوانات گوشتی" به این ترتیب صرفا " گوشت".

خشونتی را که در مقابل حیوانات ابراز می کنیم بخشی از طبیعت حیوان تلقی می شود و فاعلیت خودمان را به بوته فراموشی سپرده ایم.
منبع

‘Ecofeminism and the Eating of Animals.’ Hypathia, No. 6, spring 1991, pp. 134-13
References

Ahlers, Julia. Thinking like a mountain: Toward a sensible land ethic. Christian Century (April 25): 433-34.

Barnard, Neal. 1990. The evolution of the human diet. In The power of your plate. Summertown, TN: Book Publishing Co.

Hoagland, Sarah Lucia. 1988. Lesbian ethics: Toward new values. Palo Alto, CA: Institute for Lesbian Studies.

Kevles, Bettyann. 1990. Meat, morality and masculinity. The Women's Review of Books (May): 11-12

1. گیاه خواری به مثابه فمنیسم/ نعما هارل
برگردان به فارسی : حجت صوفی

پاسخ رایج به این سوال که چرا مردم گوشت می خورند این ست : "طعم خوبی دارد."چنین پاسخی صادقانه به نظر می رسد یا تا اندازه ای اینگونه اراده می شود.چنین فرض می شود که طعم غذاهای مورد پسند، ثابت و غیرقابل تغییر ند، با نادیده انگاشتن اینکه طعم تا حد زیادی وابسته به عقاید و رسوم می باشد.

به همین دلیل خوراکهایی که در یک زمینه فرهنگی دلپذیرند ، در فرهنگ دیگری فاقد هر گونه ارزش غذایی به نطر می رسند، از این رو برای یافتن اینکه چرا مردم گوشت می خورند نباید انتظار پاسخ ابژکتیوی داشت که کیفیت خود گوشت را به تنهایی بررسی می کند.

محتملا پاسخ ابژکتیوی که تمنای فردی برای خوردن گوشت و بررسی چنین ترجیحی را تشریح می کند، هیچ اعتباری ندارد. ممکن نیست که پاسخ اینکه چرا مردم گوشت می خورند را جز با درک زمینه ترجیح فرهنگی، عمیقا به دست آورد. برای درک چنین ترجیحی باید در پی این باشیم که انها نماد چه چیزهایی اند – به عبارت دیگر ارزش نمادین شان. یکی از متقاعد کننده ترین پاسخ ها این ست که گوشت تسلط مردانگی را نمادپردازی می کند.

رابطه ی میان مردانگی و گوشت خواری

" گوشت که به عنوان خوراک مقوی برجسته ای برای مردان در نظر گرفته می شود، خوراک قدرت، زندگی بخش ، خون ساز و تضمین کننده سلامتی ست . که آنرا دو بار می خورند، در حالی که زنان با بخش کوچکی از آن تامین می شوند. این به دلیل احتراز شان از خوردن گوشت نیست بلکه حقیقتا بیشتر از آن نیاز ندارند و این مردان اند که بر حسب طبیعت شان به مقدار بیشتری نیاز پیدا می کنند و از آن تفوقی –authority- غیر قابل صرف نظر کسب می کنند.به علاوه زنان خوراک مردان را دوست ندارند زیرا آنرا ماده ای سمی در مقادیر زیاد می دانند و همین انزجاری در آنها پدید می آورد".(سه راه برای تمایزگذلری،bourdieu)

گوشت " غذای مردان "ست آنگونه که bourdieu می نویسد ، زیرا آنها مقدار بیشتری مصرف می کنند و نیاز بیشتری هم دارند. ارتباط میان عملکردهای گوناگون خوراک گوشتی یک ارتباط دارای فیدبک مثبت است : اینکه آنها در نظر خود مرد به نظر می رسند باعث می شود بیشتر بخورند، و خوردن بیشتر تصویر مردانگی شان را تقویت می کند. با این حال ارتباط میان این دو ، دو مدعای جداگانه می طلبد و من هرکدام را به طور مجزا مورد بحث قرار می دهم.

مردها گوشت بیشتری مصرف می کنند

به دلیل فقدان اطلاعاتی که جزئیات مصرف گوشت را در اسرائبل ارائه دهد، من به کتاب" گوشت : یک سمبل طبیعی" اثر fides استناد می کنم که در تحقیقی بر روی مردان و زنان انگلیسی مشاهده کرد که 24.4 درصد زنان 16 تا 24 ساله گوشت نمی خورند یا تقریبا هرگز نمی خورند . این نسبت برای کل زنان 12.8 بود و در مقابل 9.1 درصد مردان 16 تا 24 ساله و 7.1 درصد در تمام گروه های سنی ،گوشت نمی خورند.

این به معنی ست که تعداد زنان جوانانی که در انگلستان گوشت نمی خورند، 2.5 برابر مردان جوانانی ست که گوشت نمی خورند و درصد کل زنانی که گوشت نمی خورند 80 درصد بیشتر از کل مردانی ست که از خوردن گوشت پرهیز می کنند.

از تحقیق دیگری، نتایج مشابه ای گزارش شد به علاوه اینکه در خانواده ها مردان گوشت بیشتری از زنان مصرف می کردند.

در دوره های قحطی تنها مردان گوشت می خوردند – برای مثال در انگلستان قرن نوزدهم ، زنان یک بار در هفته و مردان به طور روزانه از گوشت استفاده می کردند.

در یک بررسی محدود که من میان دانشجویان مرد و زن در تل آویو انجام دادم، نتایج زیر به دست آمد :

86 درصد دانشجویان مرد یک خوراک گوشتی را به عنوان غذای مورد علاقه خود انتخاب کردند ، و در مقابل تنها 33.3 درصد دانشجویان دختر چنین انتخابی داشتند . مردان به طور متوسط 4.5 بار در هفته گوشت می خوردند و زنان 2 بار در هفته. میان دوستان گیاهخوار دانشجویان مرد و زن ، 37 درصد مرد و 63 درصد زن بودند.

با این ملاحظات به نظر می رسد مدعایی که مردان گوشت بیشتری مصرف می کنند باید درست باشد . اکنون بایستی پرسید: این اختلاف در نوع تغذیه چه جایگاهی دارد؟

مردان گوشت بیشتری نیاز دارند

این مدعا با ارتباط آشکار میان ارزش غذایی گوشت و موقعیت زیستی مردان رو به رو ست .کارول آدامز در کتاب" سیاست جنسی ِ گوشت" نشان می دهد که اگر ، گروه هایی باشند که نیاز به پروتئین بیشتری داشته باشند( که بر طبق شرایط خاص تاریخی نمی تواند از گیاهان به دست آید) آنها زنان شیرده یا دایه ها خواهند بود. پیتر سینگر در کتاب " آزادسازی حیوانات" لیستی از ورزشکاران موفقی ارائه می دهد که هرگز گوشت نخورده اند و از آن شاهدی در رد مدعای نیاز ضروری ورزشکاران به گوشت برای حصول قدرت فیزیکی فراهم آورده ست. در واقع او نشان می دهد که گوشت به هیچ وحه یک خوراک حیاتی نیست چه برای مردان و چه برای زنان.

"متخصصین تغذیه دیگر درباره اینکه آیا مصرف گوشت ضروری ست یا خیر، بحث نمی کنند.اکنون پذیرفته اند که اینگونه نیست. اگر مردم عادی هنوز از گیاه خواری امتناع می ورزند، امتناعشان بر پایه ی نادیده انگاری ست و اغلب اینگونه ابراز می شود که گوشت، پروتئین بیشتری دارد و مدام شنیده اند که گوشت جزء مهم رژیم غذایی ست ، این درست ست که گوشت پروتئین بالایی دارد اما دو تکته دیگر هم به آن بایستی اضافه نمود، اولا متوسط امریکایی ها، پروتئین بیش از حد دریافت می کنند و ثانیا باید در نظر گرفت که گوشت تنها یکی از منابع تامین پروتئین ست با این اختلاف که گرانترین شان می باشد."

از این رو گوشت قدرت واقعی نمی دهد گرچه چنین فرض می شود: چنین قدرتی شدیدا سمبولیک ست.

چگونه این نماد خلق شده است و چگونه عمل می کند و برقرار می شود؟ آدامز می نویسد که سرچشمه ی این اسطوره ، در افزایش نقش اجتماعی مردان شکارچی در آن دسته از اجتماعات گوشتخوار ماقبل تاریخ ست که زنان در انها مسئول تهیه خوراکهای گیاهی بوده اند. ارتباط مستقیمی میان درجه برابری مردان و زنان در جامعه و میزانی که آن جامعه با استفاده از منابع گیاهی تغذیه می شود، وجود دارد.

با بالا رفتن میزان استفاده از منابع گیاهی ، زندگی زنان از کیفیت بیشتری بهره مند بوده ست زیرا باعث اهمیت پیدا کردن نقش اقتصادی شان شده بود. از طرف دیگر کیفیت زندگی زنان با از دست رفتن موقعیت اقتصادی شان به عنوان فراهم آورندگان خوراک، محدود می شد. به بیان دیگر : شکار به برتری مردخویی انجامیده ست.

Fides هم چنین نشان می دهد که چگونه عمل شکار ، ایده ی مردخویی را شکل بخشیده است ؛ در بسیاری از جوامع، یک مرد پس از نخستین شکار خود آمادگی ازدواج را کسب کرده و می کند. همین طور این یک رسم است که بهترین شکارچی ، برترین زن – که این جایگاه را برایش در نظر می گیرند- را تصاحب می کند . اگر مردی خوراک گوشتی بیاورد ،"سکس" اخذ می کند و اگر موفق نباشد ناکام باقی می ماند.

Margaret visser در کتاب " تشریفات شام" می نویسد که قبایلی در استرالیا، گوشت کانگورو را در مراسمی موسوم به " هنگامه ی مردان" ، میان مردان تقسیم می کنند در حالیکه زنان زمان طولانی منتظر می مانند تا پس مانده هایشان را دریافت کنند.

شکار همواره موضوع رایجی میان مردان بوده است، حتی امروزه با اینکه عمده ی گوشت مصرفی، از پرورشگاه های حیوانات در ارتباط با کارخانجات صنعتی ، که در آنها حیوانات را در اسارت پرورش می د هند و متعاقبا به کشتارگاه ها می فرستند، به دست می آید ، شکار به صورت سرگرمی ثروتمندان در آمده است.

برای هزاران سال گوشت به عنوان خوراکی فرض می شد که پاداش جسارت و دلاوری مردان در به دست آوردنش می باشد . حتی پس از آنکه از شکار کردن صرف نظر کردند بر قطعه قطعه کردن و حتی پختن اش اصرار ورزیدند.، در حالیکه خوراک گیاهی موضوعی صرفا زنانه تلقی می شد.؛ در قرن 18 ام میلادی در اروپا، تحصیل اشراف زادگان تا قبل از آنکه در قطعه قطعه کردن گوشت به مهارت لازم نمی رسیدند، پایان نمی یافت.

آشکارترین باقی مانده ی سنت شکار، امروزه در عمل "کباب کردن" تجلی پیدا کرده است. برخلاف پخت و پز روزانه که در آشپزخانه و غالبا توسط زنان صورت می گیرد، در بیرون از خانه انجام می شود و تنها مردان انجامش می دهند؛ به علاوه نحوه ی پختن کاملا سنتی ست ،گوشت مستقیما روی آتش قرار می گیرد و از الکتریسیته یا گاز در آن استفاده نمی شود. در این قبیل هم نشینی ها زنان مسئول آماده سازی و سرو سالاد و دسر و شست و شو می شوند.

اما کباب کردن مستقیم گوشت روی آتش ، تنها، بازنمود اسطوره ی "شکار" نیست که متعاقبا بازنمود غلبه مردخویی ست. آدامز مدعی ست که در بسیاری از موارد ضرب و شتم زنان توسط مردان، به مثابه نشان دادن مردخویی شان به دنبال فراهم نیاوردن گوشت عمل می کند و به نوعی بر آن سرپوش می گذارد. زن مردانگی همسرش را تحقیر می کند، احترامی برایش قائل نمی شود و از اینرو مورد آزار قرار می گیرد تا مسئله به شیوه خودش حل شود. ارتباط میان مردخویی و گوشت انقدر بدیهی به نظر می رسید که در قرن 19 میلادی ، مسئولین تعلیم و تربیت در اروپا، کاهش میزان مصرف گوشت در رژیم غذایی نوجوانان را به عنوان راهکاری برای مبارزه با خودارضایی توصیه می کردند.

Fides می خواهد نشان دهد که مردان برتری شان را بر حیوانات، از طریق مصرف گوشت شان ابراز می کنند و از همین راه به طور غیرمستقیم بر زنان. کشتن، طبخ و خوردن گوشت حیوانات شاهد نهایی برای اعمال قدرت مردان بر بقیه ی طبیعت را فراهم می آورد. از این رو هر چه تهیه ی خوراک از حیوانی نیازمند به اعمال بی رحمی و خشونت بیشتری نسبت به او باشد، لذیذ تر تلقی می شود . برای نمونه تصور می شود که پوست کندن مارماهی زنده، بریان کردن خرچنگ زنده و بدرفتاری با گاونر و خوک کمی قبل از سلاخی ، طعم بهتری به گوشتشان می دهد.

استعاره های مربوط به گوشت در زبان و فرهنگ
اغلب مردم در دنیای غرب ، در مواجهه با فرهنگهایی که در آنها حیوانات اهلی با زنان پایاپای تلقی می شوند، اظهار شگفتی می کنند. اما در فرهنگ خودشان نیز همان معامله برقرار است ولو استعاری – اینجا مردان در نحوه ی صحبت کردن خود و تصویری که از خود به دست می دهند، در برابر زنان چنین استعاره ای را برقرار می سازند.

(1) مردان با زنان یکی نیستند

(2) مردان با حیوانات یکی نیستند

از این دو چنین بر می آید که:

(3) زنان با حیوانات برابرند.

واژه ی مردان-men- در انگلیسی معنای دوگانه ای دارد، از طرفی به همه ی نوع بشر دلالت می کند و از سوی دیگر تنها به اعضای مذکر محدود می شود. این رده در برابر زنان و حیوانات قرار می گیرد و تلویحا می رساند که این دو با هم برابرند.

برخلاف این واقعیت که ظاهرا هم مردان و هم زنان نظیر حیوانات شکار شده تلقی می شوند ، fides نشان می دهد که این تناظر میان زنان و حیوانات استعاری ست و میان مردان و حیوانات مجازی . به این معنی که زنان هم چون خوراک فرض می شوند و مردان به دلیل بازنمایی قدرتی که حیوانات ابراز می کنند ، با آنها، هم نام می شوند.

http://www.veganforum.ir/showthread.php?t=2035&page=1
http://veg-phil.blogfa.com/

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen