Dienstag, 31. Juli 2012

دانلود کتاب جامعه نمایش/ گی دبورGuy Ernest Debord


جامعه نمایش / نویسنده: گی دبور
رزا: دوستان لینک جدید دانلود
نخستین انتشار اینترنتی نسخه‌ی فارسی جامعه‌ی نمایش

نسخه‌ای pdf از ویراست جدید جامعه‌ی نمایش: جامعه نمایش چاپ جدید

درست به همان شیوه‌ای که کتاب‌های انقلابی خود را به دست خواننده‌ی خویش می‌رساندند، به نظر می‌رسد بر روی جلد «جامعه‌ی نمایش» نیز به‌جای نام ناشر الکترونیکی کتاب، گزاره‌ی «قیام» بر آن حک شده است تا کتاب حاضر، این بار از طریق دنیای مجازی به دست خواننده‌ی خود برسد. «جامعه‌ی نمایش» در حوزه‌ی رسمی کتاب نیز توسط نشر آگاه و به‌همت بهروز صفدری در سال 1382 منتشر شد. همان کتابی که گی دبور در سال 1967، به‌عنوان اثر اصلی خود آن را انتشار داد. دبور در این کتاب با تبیین موقعیتی نمایشی یا برای نشان دادن تسلط تصویرها بر زیست هر روزه‌ی بشر، تمام شکل‌های دیگر حاکمیت را نشان می‌دهد. او به این ترتیب، به سیستم دست‌مزد کار و تولید کالا و تمام سیستم‌های سلسله‌مراتبی ایراد می‌گیرد و اذعان می‌دارد که این‌گونه حاکمیت‌ها تنها در سایه‌ی ‌نمایش به قدرت غیر قابل مهارشان ادامه می‌دهند.
«جامعه‌ی نمایش» بر دانش‌جویان شورشی در مه 1968 بسیار تاثیر گذاشت به‌طوری که از نوشته‌های این کتاب، به‌عنوان گرافیتی بر دیوارهای پاریس برای نشان دادن اعتراض استفاده شد. در سال 1973 دبور فیلم «جامعه‌ی نمایش» را ساخت و در سال 1989 به‌منظور تثبیت نظرگاه تئوریک خود، یادداشت‌هایی بر «جامعه‌ی نمایش» نوشت. این نویسنده‌ی فرانسوی، در سال 1931 در پاریس متولد شد. او در سال 1950 فعالیت خود را با لتریست‌ها آغاز کرد. لتریسم که آن‌زمان جنبش هنری آوانگاردی به حساب می‌آمد، توسط ایزودور ایزو پایه‌گذاری شد. لترسیت‌ها به تلفیق شعر و موسیقی و تغییر فضای شهری در زیست‌بوم هنر علاقه‌مند بودند. آن‌ها در آغاز به حروف و نشانه‌های گفتاری و دیداری دیگر پرداختند و همین ماجرا دلیل نام‌گذاری لتریست‌ها شد. در سال 1960 سیتواسیونیست‌ها از دل لتریسم بیرون آمدند. آن‌ها مجله‌ی خود را بنیان گذاشتند و گی دبور خود را به‌عنوان رهبر ایشان می‌دانست. بیش‌تر اعضای اصلی SI، روشن‌فکران و هنرمندانی بودند که مانند خود دبور، از بدنه‌ی جنبش داداییسم و سورئالیسم جدا شده و به‌دنبال جای دیگری می‌گشتند تا جامع‌تر و مانع‌تر به پرسش‌های‌شان پاسخ گوید. اعضای گروه، به همان شتابی که به آن ورود می‌کردند، از آن اخراج می‌شدند و در نهایت در سال 1963 همگی اعضای اصلی، کنار گذاشته شده بودند و یا گروه را ترک کرده بودند. در آغاز جنبش SI، هدف، برهم زدن مرز بین هنر و فرهنگ و زندگی روزمره، به‌منظور یکی کردن آن دو بود. آوانگاردهای این جنبش، معتقد بودند که نظام سرمایه‌داری، خلاقیت را منحرف می‌کند و محدودیت از این طریق به آن مسلط می‌شود به‌طوری که بدنه‌ی جامعه را به دو گروه مصرف‌کننده و تولیدکننده و یا بازی‌گر و تماشاچی تقسیم می‌کند. در واقع سرچشمه‌ی ایده‌ی کتاب «جامعه‌ی نمایش» نیز به همین شیوه‌ی اندیشگانی مربوط می‌شود و نکته‌ی در خور توجه آن‌جا ست که این‌گونه نوشتارها در ساحت پیوسته به تبار ماده‌گرای خود، سرانجام از پرداخت و تعیین سویه نسبت به هگل و مارکس مصون نمی‌مانند حتا اگر سویه‌ای انتقادی را هم برای پرداخت خود برگزینند اگرچه گی دبور در «جامعه‌ی نمایش» کوشش دارد تا فرزند زمان خود باشد.
«تصاویری که از این و آن جنبه‌ی زندگی کنده شده‌اند در مجرای مشترکی ممزوج می‌شوند که در آن، وحدت این زندگی دیگر نمی‌تواند برقرار گردد. واقعیت این جزئن در نظر گرفته‌شده، به مثابه شبه جهان مجزایی که ابژه نظاره است و بس، در واحد کلی خود بسط می‌یابد. تخصصی شدن تصاویر جهان در جهان خودمختارگشته‌ی تصویر، جامه‌ی عمل می‌پوشد که در آن چیزهای دروغین به خود دروغ می‌گویند. نمایش در کل، به‌عنوان وارونگی ملموس زندگی، روند خودمختار چیزهای غیر زنده است.»
 فایل پی‌دی‌اف لینک جدید دانلود

نویسنده : اندی مریفیلد (از کتاب مارکسیسم شهری)
ترجمه: امین قضایی
  لینک به منبع 
مارکس در دستنوشته های اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴ می گفت که یک کارگر “با کار خود خویشتن را نه تأیید بلکه انکار می کند، نه احساس شادی بلکه احساس نگون بختی می کند، انرژی جسمی و ذهنی آزاد را پرورش نمی دهد، بلکه جسم خود را آزار داده و ذهن خود را تباه می کند. از این رو کارگر تنها وقتی که در سر کار نیست خویشتن را احساس می کند؛ هنگام کار احساس نمی کند که او خودش است. وقتی سر کار نیست در خانه است و وقتی در حال کار است در خانه نیست.” اکنون دوبور می افزاید که کارگران حتی وقتی کار هم نمی کنند، در خانه نیستند . آنها دیگر خود را در خانه نمی دانند چراکه کار و خانه، تولید و بازتولید، (کل زندگی روزمره) تحت هجوم، استعمار و انقیاد ارزش مبادله قرار گرفته است. او می‌نویسد “امر نمایشی لحظه ای است که کالا کل زندگی اجتماعی را در اختیار گرفته است ( تز ۴۲)”. کارگران در زمان فراغت به مصرف کننده یعنی صرفا حمل کنندگان پول تبدیل می شوند؛ زندگی خصوصی به قلمروی تبلیغات، مد، تسهیلات و فرآورده های غذایی، فیلم و ستارگان پاپ، نمایش های تلویزیونی مسحور کننده، و خواب و خیال دیدن برای آنچه می دانید با یک قیمت فراهم است. زمان آزاد و زمان کار در یک زمان نمایشی منجمد شده اند. تمامی مرزهایی که زندگی خصوصی، سیاسی و اقتصادی را از هم جدا می کنند بدین طریق از بین می رود. “کل زمان قابل مصرف جامعه ی مدرن به مانند ماده ی خامی برای محصولات جدید و متنوع مورد تهدید قرار می گیرند، زمان قابل مصرفی که خود را به عنوان استفاده از زمان اجتماعا سازمان یافته به بازار تحمیل می کند”(تز ۱۵۱).
کار بیگانه شده ی” مارکس تحت سرمایه داری نمایشی مدرن ، به “زندگی بیگانه شده” تعمیم می یابد؛ “آگاهی کاذب از زمان”، به زمانی انتزاعی تبدیل می شود. از این رو نزد دوبور زمان نمایشی نشانگر یک حال حاضر ابدی، انکار مرگ، شبیه سازی والت دیسنی، “جعل واقعیت” و مانند فیلم “ترومن شو” چاره‌ناپذیر است. امر نمایشی نشان مصادره و بی اعتبار سازی سرمایه داری بر تاریخ و حافظه است. مصادره و بی اعتبار سازی زمان نیز نشانه ای است از مصادره و بی اعتبار سازی مکان و همان طور که لوفور نشان می دهد به فضای انتزاعی بازار تبدیل شده است. فضا مانند زمان باید سازمان یافته، منظم و حفاظت شود. خیابان های بی نظم قدیمی تهدیدی هستند بر وضعیت نمایشی موجود و “تلاش تمامی قدرت های موجود افزایش ابزار حفظ نظم در خیابان هاست که در نهایت در سرکوب خیابانی به اوج خود می رسد”. (تز ۱۷۲) تولید سرمایه داری، فضا را هم شکل می کند و به ادعای دوبور که برداشتی است از مانیفست کمونیست مارکس “قدرت این همسان سازی توپخانه ی عظیمی است که کل دیوار چین را فرو می ریزد”. (تز ۱۶۵) این مصادره آن چیزی است که شهر سازی سرمایه داری را مسلط می کند، همان طور که کل فضا را با تصویر خود آن تولید می کند، و تمامی نیروهای فنی و فناورانه را برای این هدف به کار می گیرد. برای این نظام کار کردن بدون اشتباه ، نیازمند تسخیر دوباره “افراد منفرد” و گردآوری آنها در انزواست که آنها را در “کارخانه ها و تالارهای فرهنگی و مکان های توریستی و خانه های پیشرفته گرد می آورد” که “صریحا در خدمت این اجتماع کاذب سازمان دهی شده اند و حق فرد منفرد را در این سلول خانوادگی دنبال می کند.”(تز ۱۷۲)

تئوری انتقادی تنها تا حدی قادر به پیش رویاست و به خودی خود کافی نیست. برای پیوستن تفکر به عمل و آغاز جنگی رادیکال، پراکسیس لازم است. در غیر این صورت مفهوم امر نمایشی، خود به امر نمایشی دیگری تبدیل خواهد شد، به مفهومی سیاسی اجتماعی پوچ که در نهایت از همان نظم نمایشی که در پی براندازی آن است، دفاع می کند. او می نویسد “آنچه برای نابودی موثر جامعه ی نمایشی لازم است، به عمل واداشتن مردم است”. (تز ۲۰۳) او می داند که ما نمی توانیم از طبقه ی کارگر انتظار معجزه داشته باشیم . (به ندرت چنین چیزی دیده ایم.) نقد متحد باید با کنش اجتماعی متحد تلاقی یابد . کارگران (یقه آبی و سفید)، دانشجویان، هنرمندان، ناراضیان و شورشیان، باید در تشکیلاتی به دقت هماهنگ گرد هم آیند و به خود انگیختگی مبارز و برآشوبنده متعهد شوند. خیابان ها برای آسیب رساندن به امر نمایشی، صحنه و شرط این رادیکالیسم دولبه اند. در نتیجه خیابان ها به عرصه ای برای “ضد نمایش” نمایشی تبدیل می شوند، به مکانی برای ساخت موقعیت های مشارکتی جدید. در گرافیتی دیواری آن زمان این جمله ی “جامعه ی نمایشی”را می خوانید :”آزاد بودن در سال ۱۹۶۸ شرکت در اعتراضات است”.

دو سال قبل در دانشگاه استراسبورگ، چند تن از موقعیت گرایان پا میان گذاشته و تلاش کرده بودند با جزوه ای موثر به نام “درباره ی فقر زندگی دانشجویی- با ملاحظه ای به جوانب اقتصادی، سیاسی، روانی، جنسی و خصوصا ذهنی همراه با پیشنهادی مناسب برای درمان آن”، دانشجویان را برانگیزانده و آنها را انقلابی کنند. آنها به اتحادیه ی ملی دانشجویان فرانسوی (UNEF) نفوذ کرده بودند و دانشجویان را در استراسبورگ و دیگر دانشگاه ها متهم به جاکشی برای جامعه ای می کردند که تحت سلطه ی کالا و نمایش است. فقر دانشجو، فقر ایده ها و فقر شهامت بود. دانشجویان به واقع کودکانی سربه زیر هستند، یک نیروی کاری که بدون آگاهی طبقاتی در حال ایجاد است. آنها نقش های تجاری و نهادین را که “کارخانه ی دانشگاه” برای آنها تدارک دیده، پذیرفته اند بدون این که هرگز نظام تولیدی را که تمامی فعالیت ها، محصولات، مردم و ایده ها را بیگانه ساخته به پرسش بکشند. این نوشته ی موقعیت گرایان به صراحت تلنگری بود و ترجمه های آن مخاطبین اش را خصوصا در ایالات متحده، انگلستان و ایتالیا گسترش داد. در استراسبورگ این نوشته باعث یک رسوایی شد. انجمن دانشجویان از تشکیل و گزینش سر باز زد. آگاهی انتقادی نیروی خود را برای سال بعد جمع کرد. در ۲۲ مارس ۱۹۶۸، بادبان های خیزش در پاریس و نانت برافراشته شد. سپس موقعیت گرایان، کمونیست های جوان، آنارشیست ها و مائوئیست ها به ساختمان اداری دانشگاه حمله کرده و آن را تصرف کردند. بلافاصله شعارهای خود را روی دیوارهای اداره نوشتند: به امیال خود واقعیت ببخشید، هرگز کار نکنید، ملالت ضد انقلابی است، اتحادیه های صنفی روسپی خانه اند.
……………….
 در سیزدهم ماه می یک اعتصاب عمومی یک روزه برگزار شد؛ اتحاد کارگران و دانشجویان، بر علیه حزب کمونیست فرانسه و کنفدراسیون های کارگران طرفدار حزب، به ناگهان ممکن به نظر می رسید. برخی از موقعیت گرایان و دانشجویان، دانشگاه “رسمی” سوربون را detourn کردند. آنها بر یک نقاشی دیواری ساختارشکن عنوان کنایه دار زیر را درج کردند: بشریت تنها روزی شاد خواهد بود که آخرین بوروکرات با روده ی آخرین سرمایه دار به دار آویخته شود. امتحانات در این سنگرها کنسل شد؛ جامعه شناسان و روان شناسان به پلیس های جدید تبدیل شدند. روز بعد کارگران در کارخانه ی Sud-Aviation در نانت کارخانه های خود را اشغال و کارفرماها را از کار برکنار کردند؛ دراین حین، کارگران کارخانه ی رنو در Cleon، در سنت مارتین همین مسیر را پیش گرفتند. سپس توزیع کنندگان شریف مطبوعات پاریسی در عملی غیر مجاز توزیع روزنامه را متوقف کردند. شوراهای کارگری به شوراهای دانشجویی پیوسته و به رفقایی مسلح تبدیل شدند. طبقه ی کارگر سرانجام وقتی که اعضای عادی اصناف در رنو- بیانکورد، بزرگ ترین کارخانه ی فرانسه را اشغال کردند، حمایت روشن خود را از جنبش دانشجویی اعلام کرد. تا زمان ۲۰ ماه می اعتصابات و تصرفات فراگیر بود. حدود ده میلیون کارگر در سراسر کشور ابزارهای خود را به زمین انداخته و خطوط مونتاژ را تعطیل کردند. فرانسه بر سراشیبی انقلاب به نظر می رسید و به جشنواره ای از مردم تبدیل شده بود. بیگانگی در یک لحظه به دور انداخته شده بود؛ آزادی واقعی بود و “زمان سرمایه داری شده” از بین رفته بود. بدون قطارها، ماشین ها، مترو و کار، زمان فراغت به صورت زمان زیسته شده نجات یافت. دانشجویان و کارگران این موقعیت پیش بینی نشده را تصرف کرده بودند، به ناگهان دست به کار شده و موقعیت های جدیدی ایجاد کرده بودند و آنچه هیچ اتحادیه یا حزبی نمی توانست یا نمی خواست انجام بدهد، متحقق ساخته بودند. با این حال، این چیزها به همان سرعتی که فوران کردند با خشونت و ایدئولوژی توسط دولت و بورژوازی سرکوب شدند. مشابهت های این قیام با کمون پاریس ملموس بود. موفقیت دموکراتیک اش سوگند شکست آن بود. این وعده ی خوش بینانه، نور انتهای تونل، اکنون محو شده بود. هیچ گشایش دیگری برای آن به نظر نمی رسید....
--------------------------
اثر: یرواند آبراهامیان
ترجمه : احمد گل محمدی - محمد ابراهیم فتاحی
http://www.4shared.com/dir/e_BZvyVe/iran_beyn_e_do_enghelab.html

دانلود/ سرمایه نوشته کارل مارکس-ترجمه مرتضوی
http://www.4shared.com/dir/7tLWV0ol/sarmaye__mortazavi_.html
------------------------

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen